♥خسته شدم♥
خسته شدم ............
خسته شدم از تمام اين محبتهای دروغين خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ... از این مردم به ظاهر صادق و با وفا ... خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام ديگر خسته شدم ، خسته ی خسته ..... خسته از تکرار لحظه ها ............................................................................. خستهتر از پروانه....... وهنوز غربت تلخ هميشه را مزه می كنم. و هيچ حاجتی به تأييد هيچ پروانه ای نيست..... بيا شانه هايت را ............................................................................. به چه می خندی تو؟ به مفهوم غم انگيز جدايی؟ به چه چيز؟ به شکست دل من يا به پيروزی خويش ؟ به چه می خندی تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ يا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه می خندی تو؟ به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نيز به فکر خود نيست؟ خنده دار است بخند....
سالهاست
گرد رؤياهای سرخ باغچهی خويش پر مي زنم...
من خسته ام ........
من خیس خستگی ام
بالش خیل خستگی هايم كن.
شايد شبی ....
زخمهايم را زمين بگذارم.
نظرات شما عزیزان: